>
تکبرگی در سربرگ خاطره ها

داش آكل

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 21:17 - پنج شنبه 23 شهريور 1391

داش آكل نوشته: صادق هدایت

همة اهل شیراز میدانستند كه داش آكل و كاكارستم سایة یكدیگر را با تیر میزدند. یكروز داش آكل روی سكوی قهوه خانة دو میلی چندك زده بود، همانجا كه پاتوغ قدیمیش بود. قفس كركی كه رویش شلة سرخ كشیده بود. پهلویش گذاشته بود و با سرانگشتش یخ را دور كاسة آبی میگردانید. ناگاه كاكارستم از در درآمد، نگاه تحقیر آمیزی باو انداخت و همینطور كه دستش بر شالش بود رفت روی سكوی مقابل نشست. بعد رو كرد به شاگرد قهو چی و گفت:
«به به بچه، یه یه چای بیار بینیم
داش آكل نگاه پرمعنی بشاگرد قهوه چی انداخت، بطوریكه او ماستها را كیسه كرد و فرمان كاكا را نشنیده گرفت. استكانها را از جام برنجی در میآورد و در سطل آب فرو میبرد، بعد یكی یكی خیلی آهسته آنها را خشك میكرد. از مالش حوله دور شیشة استكان صدای غژ غژ بلند شد.
كاكا رستم از این بی اعتنائی خشمگین شد، دوباره داد زد: «مه مه مگه كری! به به تو هستم؟
شاگرد قهوه چی با لبخند مردد به داش آكل نگاه كرد و كاكا رستم از ما بین دندانهایش گفت:
«ار – وای شك كمشان، آنهائی كه ق ق قپی پا میشند اگ لولوطی هستند ا ا امشب میآیند، و په په پنجه نرم میك كنند
داش آكل همینطور كه یخ را دور كاسه می‌گردانید و زیر چشمی وضعیت را میپائید خندة گستاخی كرد كه یك رج دندانهای سفید محكم از زیر سبیل حنا بستة او برق زد و گفت.......

*تکبرگی در سربرگ خاطره ها*

www.ragbarg.loxblog.com



دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: داش آكل نوشته: صادق هدایت, داش آكل, صادق هدایت, داستان,

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد